سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  اولین خواستگاری - مائدة من السماء
از غفلت بپرهیزید که از تباهی حسّ است . [امام علی علیه السلام]
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

کل بازدیدها:----182468---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----84-----

درباره خودم
اولین خواستگاری - مائدة من السماء
بلال در دایرة المعارف اسلامی به موذن پیامبر معنی شده است ، او بزرگ مردی است که تاریخ نه زبان توصیفش را می داند ونه می تواند بگوید . بلال صدای اسلام بود در اتصال نیایش بنده بر مدار پرستش و تواضع ؛ او رعد آسمان دلها بود در اوقات صلاة . واینک 1400 سال و اندی از حیاة آن یاور دلیل کائنات می گذرد و صدای دخت نبی اکرم بر فضای مدینه می پیچد که فرمود :بلال بار دگر یاد رسوا خدا را تداعی کن . و من مفتخرم که هم نام اویم و اسمم بر مسمی سایه افکنده تا همچون او مبلغی بر مذهب خویش باشم . خانوادگی ام الفت و از دیار دارالمجاهدین همدانم ، شهرم را دوست دارم و در آبادی اش کوشا هستم. ایام تحصیل کلاسیک را به ترتیب در تهران ، اصفهان و همدان گذراندم و بعد از گرفتن دیپلم ریاضی فیزیک ، همزمان در دانشگاه اراک رشته کشاورزی و حوزه علمیه قم پذیرفته شدم و باتوکل بر حضرت دوست قدم در راه سربازی آخرین حجت خدا گذاشتم تا علوم دینی را بشناسم و دیگران را نیز در حد توان سیراب کنم ، انشاء الله و هم اکنون بعد از هفت سال حضور در قم المقدسه مشغول تحصیل در پایه هشتم هستم.
درباره وب نوشت
اولین خواستگاری - مائدة من السماء
چشمانم فغان می کشد و صدای حنجره ام به جایی نمیرسد ، دلم از بیعدالتی ها خون است و پایم خسته از مبارزه بی امان ، وقتی می توانم آسوده خاطر بمانم که با چرخش سرم جز آرامش انسانها چیزی نبینم ، فلسفه زندگانی ام را بر پایه لذت خواهی بنا داده ام که به لذت نخواهم رسید مگر با سعادت تک تک افراد بشر که آن نیز میسر نخواهد شد مگر به پیچش ذکر الله در برّ و بحر جهان که (الا به ذکر الله تطمئن القلوب ) مائده نقد و تشکر است از خودم و عملکرد جامعه و هر آنچه مفید در ره عشق نامندش ، مینویسم تا آه درونم را بر همگان بنمایانم و شور وجودیم را بر دنیا بتابانم و بر هدفم استوار تا آن نور سبز منتظَر چهره بر عالمیان بگشاید . مائدة من السماء را منبری مجازی در دهکده مجازی میدانم و میکوشم تا مبلغ احسنی باشم . و اگر از چگونگی نام نهادن مائدة من السماء بر وب نوشتم بپرسی، گویم که تفال بر کتاب الهی زدم و آیه ذیل به ارمغان وارد شد : ((اللهم ربنا انزل علینا مائدة من السماء )) مائده /114
فهرست موضوعی
جامعه[7] . نقد فیلم[7] . درباره خودم[5] . شیعیان یمن[3] . اینترنت[3] . امنیت اجتماعی[2] .
بایگانی
نگاهی به گذشته
اوقات
ساعت 4:11 عصر 103/9/3
لینک دوستان

پیاده تا عرش
ولایت عشق
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
تکنولوژی کامپیوتر
رنگارنگه
ایحسب الانسان ان یترک سدی
رند
حوریب
دست نوشت
سوتک
. : آدم و حوا : .
چفیه
همکلاس
خانم ناظم
فدایی سید علی
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
سوزنبان
حزب الله هم الغالبون
دم مسیحائی
منطقه 727
شهید سید محمد شریفی
علوم قرآنی Quranic Sciences
صفحه‏ی بیست و یکم
حقوق زن
حزب اللهی مدرنیته
طعم شیرین دو دقیقه
نقد مَلَس
نسیمی از بهشت ...
14 معصوم
شهدای غریب
..:: کافه دانشجو ::..
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مائده من السماء
و خدایی که در این نزدیکیست
« عـشقی »
طلبه ای طالب یار
شهیدستان

یا سید علی تا فتح قدس و مکه
تارنگاشت های یک زن::antifeminist
دل گویه های یک مجاهد
روزنامه دانشجویی
گنبد افلاک
مدیر پارسی بلاگ
دیدار یار
روایتی دیگر
نسل خمینی
آهستان
بزمانه
حدیث عشق
کامران نجف زاده
خاکریز
جهان آینده
مجاهدین
دنیای راه راه
هر کی به هر جا رسید با دلش رسید - چشم دل

درباره ی هیچ چیز و همه چیز
اکباتان نامه (خودم)
مسیحای من
علوم جهانی
زن نوشت

لوگوی وبلاگ
اولین خواستگاری - مائدة من السماء
جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 

نویسنده مطالب زیر:   بلال الفت  

عنوان متن اولین خواستگاری دوشنبه 86 مهر 2  ساعت 11:27 صبح

ساعت 30/8 شب هفتم ماه مبارک رمضان ، انگشت سبابه مادرم زنگ طبقه دوم را به عقب هل می دهد ؛ صدای زنگ در تاریکی شب چون رعدی ، برق حواسم را می گیرد.

-          بله

-          سلام علیکم ، الفت هستم

-          بفرمایید

و بالاخره درب باز می شود ، تا من و مادرم برای اولین خواستگاری وارد خانه شویم ، خانه ایی که حاصل جستجوهای مادر بزرگوارم بود تا بالاخره فردی مورد پسند ایشان و مطابق خواسته ما نتیجه اش باشد.

مادر زن آینده مان از پله ها پایین می آید و با نگاهی داماد آینده اش را بدرقه می کند ، به اصرارشان جلوتر از ایشان پله های پیچ در پیچ خانه را می پیچیم ، تا به درب ورودی میرسیم ، دست چپ اتاق پذیرایی است ، مادر زن آینده مان جنب مادر نشسته و من تنها دیوار و سقف را متراژ میکنم و سرانجام دستور ریختن چای داده می شود ، صدای استکانها فضای خانه را آهنگ می بخشد و من نگران ریختن چای بر شلوار قهوه ایی اتو کشیده ام میباشم ، شاید از نایاب دامادهایی ام که حاضر به پوشیدن کت و شلوار نمی شوم ، تا چشمان عروس هر آنچه را که هستم ببیند ، نه چون میوه های براق نورانی به لامپ های هزار میوه فروشی ها در پی تدلیس مشتریان باشم.

عروس، چای گرفته شده را بدون قند تمام می کند و مادرشان مجبور به تکمیل نمودن کار دختر است و حالا من چون صاعقه ایی ، قندان را از روی میز بر میدارم و به دیگران تعارف می کنم، ساعت بی زبانم د رهمان حین خودش را به زمین می اندازد تا نگاه همگان را به من جلب کند ، چرایی اش را نمیدانم ، شاید جاذبه ام اضافه بر زمین شده تا با قوت حاصله ، قندی بر دلشان آب کند ؛

مادر زن جلویم ایستاده و میوه تعارف می کند

-          بفرمایید

-          دست شما درد نکند

چوب گلابی بر دستانم میماند و اثری از خودش نیست ، او نیز به همان دلیل ساعت ، نقش زمین شد تا این بار نگاه ها متوجه مادرزن آینده باشد که گفت : یکی دیگه بر دارید ، اون کثیف شد . و من یه بچه خاکی مثبت : نه خواهش می کنم ، همین را میل می کنم و از خیار و موز و گلابی همان گلابی افتاده بر فرش را خوردم.

جلسه بدون صحبت طرفین تمام می شود تا فردا با اجازه پدر عروس بتوانیم به تبادل نظرات بپردازیم.

 ساعت سه روز پنجشنبه ، زبان روزه شروع به صحبت کردیم و 5/1 ساعت هر آنچه در چنته ذهن بود بر دایره مقیاس گذاشتیم

-   پرسیدم  : خودتان را معرفی کنید؟

-   پرسید    : هدف شما از ازدواج چیست ؟

-   پرسیدم  : درباره مارمولک نظرتان چیست؟

-   پرسید    : مادیات در دیدگاهتان چه جایگاهی دارند ؟

-   پرسیدم  : من به کوهنوردی علاقه دارم ، شما چطور ؟

-   پرسید    : نظرتان درباره کار بانوان خارج از خانه چیست ؟

با خودم فکر می کردم پیدا کردن شخصی با چنین شرایطی که من در نظر گرفتم باید کار حضرت فیل باشد اما نمی دانستم نظرم در مورد اولین خواستگاری به این راحتی مثبت میشود ؛

شنبه، سر میز افطار ، مادرم گفت : جواب دختر منفی بوده!؟

تازه فهمیدم زندگی با یک طلبه ، خارج از سوال و جوابهای ذهنی چقدر می تواند سخت باشد! که حتی تفکر همسان طرفین نیز نتوانسته نقطه قوتی محسوب شود.

شاید نزول جامعه از معنویات و صعود به قله مادیات ، گرد و غباری است که بر چهره همه مذهبی و غیر آن پاشیده شده و از این میان طلبه ها که سعی بر تعویض عینک و شستن چشمان را دارند باید راهی پر از دست انداز را بپیمایند و عجیب کار اینجاست که دخترکان و پسرکان الان ، حاصل همان نسل جنگ و جهاد و عشق و شهادتند ،که (بله ) را به مهریه چفیه ایی و بوی خوش شلمچه و طلاعیه و مجنون گفتند!

گر دست دهد خاک کف پای نگارم

به لوح بصر خط غباری نگارم 


  نظرات شما  ( )


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ